متنوع و جذاب و متفاوت

سرگرمی و مطالب خواندنی

متنوع و جذاب و متفاوت

سرگرمی و مطالب خواندنی

 

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو

 

 

 

 

 

 

 

 

                                            

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                          

 

 

 

       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


داستان دو شهر

داستان دو شهر


مسافری نزدیک شهر بزرگی از زنی که کنار جاده نشسته بود پرسید: مردم این شهر چگونه اند؟

زن گفت: مردم شهری که از آن آمده ای چگونه بودند؟

مسافر پاسخ داد: بسیار بد، غیر قابل اعتماد و از هر نظر نفرت انگیز.

زن گفت: مردم این شهر نیز چنین اند.

هنوز مسافر اول نرفته بود که مسافر دیگری از همان شهر رسید و راجع به مردم آن شهر سوال کرد.

باز هم زن در مورد مردم شهری که مسافر از آن جا آمده بود سوال کرد.

مسافر دوم گفت: آن ها مردم خوبی بودند. راستگو، سخت کوش و بسیار بخشنده. از این که آنجا را ترک کردم غمگینم.

زن خردمند پاسخ داد: پس آن ها را در شهری که پیش رو داری باز هم خواهی یافت.

ادامه مطلب ...

من پولدارم

من پولدارم




هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده

 بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى

 لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى

 توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم

 که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان

 قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست

کنم.»

آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند

 بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول
 
کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در

دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما

 پولدارین »

نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه… نه!»

دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ

 فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»

آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران

 به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و

 براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل
 
آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم،

 همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها

 را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک

خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک

 نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم

هنوز نگران است!


روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به
 او و فرزندانش بی تفاوت شده است و او می ترسد که نکند مرد زندگی
 اش دلش را به کس دیگری سپرده باشد.
شیوانا از زن پرسید:" آیا مرد نگران سلامتی او و بچه هایش هست و
 برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می کند؟! " زن پاسخ داد:
 "آری در رفع نیازهای ما سنگ تمام می گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی
 کند!" شیوانا تبسمی کرد و گفت:"پس نگران نباش و با خیال راحت به
زندگی خود ادامه بده!"
دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت:" به مرد زندگی اش
مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی آید و با ارباب جدیدش که
زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می
ترسد مردش را از دست بدهد. شیوانا از زن خواست تا بی خبر به همراه

 بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد
زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و
کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و
بچه اش را پیدا کند و دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی خبر منزل را
ترک کرده اند.
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و
بگذار به کارش برسد. او مادامی که نگران شماست، به شما تعلق دارد."
شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت:" ای کاش پیش شما نمی
آمدم و همان روز جلوی شوهرم را می گرفتم. او یک هفته پیش به خانه
ارباب جدیدش یعنی همان زن پولدار و بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این

 نشانه آن است که او دیگر زن و زندگی را ترک کرده است و قصد زندگی با
زن پولدار را دارد." زن به شدت می گریست و از بی وفایی شوهرش زمین
و زمان را دشنام می داد. شیوانا دستی به صورتش کشید و خطاب به زن
گفت:" هر چه زودتر مردان فامیل را صدا بـزن و بی مقدمه به منزل ارباب
 پولدار بروید. حتماً بلایی سر شوهرت آمده است!" زن هراسناک مردان
فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند.
ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بی اطلاعی کرد. اما وقتی سماجت
 شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد.

سرانجام شوهر زن را درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند. او را در
حالی که بسیار ضعیف و درمانده شده بود از چاه بیرون کشیدند. مرد به
محض اینکه از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعاً به همسر و
فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند. شیوانا لبخندی زد و
گفت:" این مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش
را باور کرد."

بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب
دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده
 بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید:" شوهرت
چطور است؟! "

زن با تبسم گفت:" هنوز نگران من و فرزندانم است. بنابراین دیگر نگران از
دست دادنش نیستم!

بخونید ولذت ببرید

کلاس چهارم " دونا" هم مثل هر کلاس چهارم دیگری به نظر می رسید که در گذشته دیده بودم. بچه ها روی شش نیمکت پنج نفره می نشستند و میز معلم هم رو به روی آنها بود. از بسیاری از جنبه ها این کلاس هم شبیه همه کلاسهای ابتدا یی بود، با این همه روزی که من برای اولین بار وارد کلاس شدم احساس کردم در جو آن، هیجانی لطیف نهفته است.

" دونا" معلم مدرسه ابتدایی شهر کوچکی در میشیگان، دو سال تا بازنشستگی فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب دربرنامه " بهبود و پیشرفت آموزش استان" که من آن را سازماندهی کرده بودم، شرکت داشت. من هم به عنوان بازرس در کلاسها شرکت می کردم و سعی داشتم درامر آموزش تسهیلاتی را فراهم آورم .


آن روز به کلاس " دونا" رفتم و روی نیمکت ته کلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پرکردن اوراقی بودند. به شاگرد ده ساله کنار دستم نگاه کردم ودیدم ورقه اش را با جملاتی که همه با " نمی توانم" شروع شده اند پر کرده است.

" من نمی توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."

" من نمی توانم عددهای بیشتر از سه رقم را تقسیم کنم."

" من نمی توانم کاری کنم که دبی مرا دوست داشته باشد."

نصف ورقه را پر کرده بود وهنوز هم با اراده و سماجت عجیبی به این کار ادامه می داد.

از جا بلند شدم وروی کاغذهای همه شاگردان نگاهی انداختم. همه کاغذها پر از " نمی توانم " ها بود.

کنجکاویم سخت تحریک شده بود. تصمیم گرفتم نگاهی به ورقه معلم بیندازم. دیدم که

  او سخت مشغول نوشتن " نمی توانم " است.

" من نمی توانم مادر " جان" را وادار کنم به جلسه معلمها بیاید."

" من نمی توانم دخترم را وادار کنم ماشین را بنزین بزند."

" من نمی توانم آلن را وادار کنم به جای مشت از حرف استفاده کند."

سردر نمی آوردم که این شاگردها و معلمشان چرا به جای استفاده از جملات مثبت به جملات منفی روی آورده اند. سعی کردم آرام بنشینم و ببینم عاقبت کاربه کجا می

  کشد.

ادامه مطلب ...

خودتو عشقه؟؟؟!


روزی پسـری جـوان و پرشـور از شهـری دور نزد شیوانا آمد و به او گفت که می خواهد در کمترین زمان ممکن درس های معرفت را بیاموزد و به شهر خودش برگردد. شیوانا تبسمی کرد و گفت: برای چه این قدر عجله داری!؟

پسرک پاسخ داد: می خواهم چون شما مرد دانایی شوم و انسان های شهر را دور خود جمع کنم و با تدریس معرفت به آن ها به خود ببالم!

شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو هنوز آمادگی پذیرش درس ها را نداری! برگرد و فعلاً سراغ معرفت نیا!

پسرک آزرده خاطر به شهر خود برگشت. سال ها گذشت و پسر جوان به مردی پخته و باتجربه تبدیل شد. ده سال بعد او نزد شیوانا بازگشت و بدون این که چیزی بگوید مقابل استاد ایستاد! شیوانا بلافاصله او را شناخت و از او پرسید : آیا هنوز هم می خواهی معرفت را به خاطر دیگران بیاموزی؟!

مرد سرش را پایین انداخت و با شرم گفت: دیگر نظر دیگران برایم مهم نیست. می خواهم معرفت را فقط برای خودم و اصلاح زندگی خودم بیاموزم. بگذار دیگران از روی کردار و عمل من به کارآیی و اثر بخشی این تعلیمات ایمان آورند.

شیوانا تبسمی کرد و گفت: تو اکنون آمادگی پذیرش تمام درس های معرفت را داری. تو استاد بزرگی خواهی شد! چرا که ابتدا می خواهی معرفت را با تمام وجود در زندگی خودت تجربه کنی و آن را در وجود خودت عینیت بخشی و از همه مهم تر نظر دیگران در این میان برایت پشیزی نمی ارزد!   

تفاوت بهشتیان و جهنمیان ...

تفاوت بهشتیان و جهنمیان ...




روزی یک مردِ روحانی با خداوند مناجات می کرد: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟”
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد! افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: “تو جهنم را دیدی!”

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت! افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
مرد روحانی گفت: “نمی فهمم!”
خداوند جواب داد: “ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!”

خدا وجود دارد


مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

حکایتی از زبان مسیح نقل می کنند که بسیار شنیدنی است .




حکایت این است :

مردی بود بسیار متمکن و پولدار روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت.  بنابراین ، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر کند . پیشکار رفت و همه ی کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آن ها در باغ به کار مشغول شدند . کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند . روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند . گرچه این کارگران تازه ، غروب بود که رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد . شبانگاه ، هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه ی کارگران را گرد آورد و به همه ی آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : « این بی انصافی است . چه می کنید ، آقا ؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند . بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند . آن ها که اصلاً کاری نکرده اند » .

مرد ثروتمند خندید و گفت : « به دیگران کاری نداشته باشید . آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است ؟ »  کارگران یکصدا گفتند : « نه ، آنچه که شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است . با وجود این ، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند ، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم » .  مرد دارا گفت : « من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم . من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من کم نمی شود . من از استغنای خویش می بخشم . شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از توقع تان مزد گرفته اید پس مقایسه نکنید . من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم ، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن ، بسیار دارم . من از سر بی نیازی ست که می بخشم .»

مسیح گفت : « بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می کوشند . بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند . بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است ، پیدایشـان می شـود . امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند .»  شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلکه دارائی خویش را می نگرد . او به غنای خود نگاه می کند ، نه به کار ما . از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شکفد . باید هم اینگونه باشد . بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است . دوزخ را همین خشکه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند . زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند

واه چه دنیایی شده دنیای ما                                 در کنار هر خیابان عشق را
چون بساطی پهن کرده                                      می فروشند این زمان
وای از این نامردمان                                        عشق دیگر پیش پا افتاده است
هیچ قلب عاشقی در سینه یک شخص نیست            سینه ای با سینه ای همدرد نیست
شرم دارم بازگو سازم ولی                                عاشقی دیدم که روی شیشه دکان قلب خود نوشت:

"
عشق با نازلترین قیمت بیا حراج شد...!"

-----------------

دلم را هیچکس باور نداشت                     هیچکس کاری به کار من نداشت...بنویسید بعد مرگم روی سنگ                   با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ...او که خوابیده است در این گور سرد           بودنش را هیچکس باور نکرد...

صحبتهای مردی که 1 ساعت فوت شده

آنروز طبق‌ اظهارات‌ پرستار ۳۶ ساله‌ بخش‌آی‌سی ‌یو بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌، مرحوم محمد شفیعی‌ متولد ۱۳۲۷ در آی‌ سی‌ یو دچار ایست کامل ‌قلبی‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقیقه‌ تا یک ‌ساعت‌ روی‌ ایشان‌ عملیات‌ سی‌ پی‌ آر (احیاءقلبی‌- ریوی‌) و شوک الکتریکی انجام‌ شد، ولی‌ چون‌ نتیجه‌ای‌ نداشت‌ بیمار فوت‌ شده‌ اعلام‌ گردید و تمام ‌دستگاه‌ها را از او قطع‌ کردند و به خانواده وی خبر دادند که ایشان فوت کرده است…

احساس‌ خستگی‌ مفرط می‌کردم‌، حسی‌ شبیه‌ به ‌زجر، مدت‌ زیادی‌ طول‌ نکشید تا تبدیل‌ به‌ یک‌حس‌ عمیق‌ لذت‌ بخش‌ شد… دلم‌ غش‌ می‌رفت‌!یک‌ خوشی‌ بسیار دلپذیر… در فضا رها شدم‌. دراتاق‌ پرستاران‌ را دیدم‌ که‌ روی‌ کسی‌ خم‌ شده‌اندو در حال‌ ماساژ قلبی‌،… هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌او کیست‌ ولی‌ بعد که‌ چهره‌ او را دیدم‌ به‌ شدت‌ جاخوردم‌! خودم‌ بود… زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود،انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را دیدم‌، مادرم‌ را دیدم‌ که‌ در حال‌ به‌ دنیاآوردن‌ من‌ بود. بعد خودم‌ را آنجا دیدم‌ که‌خوابیده‌ بودم‌. دکترها و پرستارها کنار رفته‌بودند.

من‌ مرده‌ بودم‌. دیدم‌ که‌ چشمان‌ و شست‌پاهایم‌ را بستند و ملحفه‌ را روی‌ صورتم‌ کشیدند. یکدفعه‌ بالای‌ سرم‌ فردی‌ را دیدم‌ که‌ نمی‌شد تشخیص‌ داد زن‌ است‌ یا مرد. بلند قد وخوش‌اندام‌، او به‌ قدری‌ زیبا بود که‌ بی‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حیف‌ که‌ نمی‌توانم ‌زیبایی‌ او را وصف‌ کنم‌! در تمام‌ عمرم‌ کسی‌ را به‌ این‌ زیبایی‌ ندیده‌ بودم‌.

لباس‌ کرم‌ رنگ‌ بر تن‌داشت‌ که‌ بر روی‌ آن‌ پارچه‌ای‌ سفید انداخته‌بود. به‌ من‌ گفت‌: چی‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسی‌)، گفتم‌: پدرم‌ را می‌خواهم‌. گفت‌: بیا پدرت‌ این‌جاست‌، پدرم‌ را دیدم‌ که‌ بالای‌ بسترم‌ گریه‌می‌کند. هرچه‌ صدایش‌ زدم‌، صدایم‌ را نشنید، بعدفهمیدم‌ که‌ فقط او می‌تواند صدای‌ مرا بشنود.گفتم‌: به‌ نظرم‌ او همان‌ کسی‌ بود که‌ ما (عزرائیل‌)می‌نامیم‌ یا شاید رشته‌ مرگ‌، با آن‌ فرد جای‌رفتیم‌. مردی‌ را دیدم‌ که‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زیبابسیار به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌.

۵ گوی‌ نورانی‌ دراطرافش‌ بود ولی‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمی‌داد.یک‌ گوی‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زیبا رو به‌ من‌گفت‌: بگیرش‌. تا گرفتم‌ خود را در I.C.U دیدم‌ که‌دکتری‌ با دستگاه‌ الکترو شوک‌ مشعول‌ شوک‌دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود که‌ در طی‌آن‌ چند روز ما در I.C.U 5 نفر بودیم‌ که‌ آن‌ ۴نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولی‌ باز زنده‌ شدم‌.!

از او پرسیدیم‌:

- آیا قبل‌ از این‌ تجربه‌، متوجه‌ شده‌ بودید که‌نزدیک‌ مرگ‌ هستید؟
شفیعی‌: بله‌. وقتی‌ آخرین‌ بار در خانه‌ بودم‌،قبل‌ از آن‌ که‌ وارد مرحله‌ بیهوشی‌ شوم‌، حس‌می‌کردم‌ دنیا دارد تیره‌ می‌شود. حس‌ می‌کردم‌چیزی‌ رو به‌ اتمام‌ است‌ ۴ دختر و همسرم‌ را طوردیگری‌ می‌دیدم‌. انگار تصاویری‌ در غروب‌ بودند!می‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌.

- آیا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس ‌ترس‌ یا تنهایی‌ نکردید؟
شفیعی‌: اصلا! آن‌ قدر حس‌ خوبی‌ بود که‌می‌توانم‌ راجع‌ به‌ آن‌ توضیح‌ بدهم‌…

- فکر می‌کنید این‌ بازگشت‌ برای‌ شما چه‌پیامی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟
شفیعی‌: خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار کن‌، خوب‌زندگی‌ کن‌… و فکر می‌کنم‌ بعد از آن‌ اگر کسی‌اعتقاد به‌ دنیای‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد من‌می‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ کنم‌! جالب‌ آن‌ که‌ بعد از این‌ماجرا دوستان‌ و همکارانم‌ نیز تغییراتی‌ اساسی‌ درمن‌ حس‌ می‌کردند. حضور من‌ برای‌ آنها نشانه‌ای‌از قدرت‌ خداوند بود.

- فکر می‌کنی‌ چرا این‌ اتفاق‌ برای‌ شما افتاد وچرا برای‌ دیگران‌ پیش‌ نمی‌آید؟
شفیعی‌: دلیل‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ نمی‌ دانم‌ ولی‌شاید مربوط به‌ آن‌ باشد که‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌سعی‌ام‌ بر آن‌ بوده‌ که‌ کسی‌ را آزار ندهم‌ و بدکسی‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ کسی‌ کمکی‌ می‌کنم‌ آن‌ راپنهانی‌ انجام‌ دهم‌.

-دید شما نسبت‌ به‌ مرگ‌ قبل‌ از این‌ اتفاق‌چگونه‌ بود و بعد از این‌ اتفاق‌ چه‌ تغییری‌ کرد؟
شفیعی‌: من‌ قبل‌ از این‌ اتفاق‌ واقعا از مرگ‌می‌ترسیدم‌. یادم‌ می‌آید هر وقت‌ به‌ قبرستان‌می‌رفتم‌ سعی‌ می‌کردم‌ به‌ صورت‌ جسد یا داخل‌قبر نگاه‌ نکنم‌. ولی‌ باور کنید الان‌ اگر مرا بین‌ ۱۰جسد بگذارند خیلی‌ راحت‌ می‌خوابم‌؟ و احساس‌بسیار خوشایندی‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌!

- آیا دوست‌ دارید این‌ تجربه‌ دوباره‌ تکرارشود؟
شفیعی‌: ای‌ کاش‌ روزی‌ هزار بار برایم‌ تکرارشود! چنان‌ لذت‌ بخش‌ بود که‌ حد نداشت‌، دلم‌می‌خواهد آن‌ فرد زیبا را ببینم‌ و آن‌ حس‌ رادوباره‌ تجربه‌ کنم‌. مرگ‌ هدیه‌ای‌ است‌ که‌ خدا به ‌ما‌ داده!

- بعد از این‌ تجربه‌ چه‌ تغییراتی‌ در تصور ودرک‌ شما از خداوند پیش‌ آمد؟
شفیعی‌: علاقه‌ام‌ به‌ او خیلی‌ بیشتر شد و درکنارش‌ خیلی‌ هم‌ خدا ترس‌ شده‌ام‌. در ضمن‌بیشتر با او حرف‌ می‌زنم‌، حتی‌ وقت‌ رانندگی‌،وقت‌ راه‌ رفتن‌، وقت‌ خوردن‌ به‌ یاد او هستم‌! .

شفیعی‌ و همسرش‌ می‌گویند:
محمد علی‌ شفیعی‌ اهل‌ هفتگل‌ خوزستان‌ است. ‌اندامی‌ متوسط وموهایی‌ جو گندمی‌ صورتی‌ باریک‌ و کشیده‌ و چشمانی‌ ریز و پوستی‌ نسبتا تیره‌ دارد.

او بر اثر بی‌ توجهی‌ به‌ سرما خوردگی‌ دچارآنفلونزا و در نهایت‌ ذات‌ الریه‌ شد. او می‌گوید:روز جمعه‌ بود که‌ در منزل‌ بودم‌، احساس‌ خفگی‌می‌کردم‌ به‌ مجتمع‌ پزشکی‌ سازمان‌ آب‌ و برق‌خوزستان‌ رفتم‌ و در نهایت‌ به‌ بیمارستان‌ امام‌خمینی‌ منتقل‌ شدم‌. چهل‌ روز در آی‌ سی‌ یو و ۲۲روز درکما بودم‌ ۷۵ روز در بخش‌ بودم‌… طی‌دوران‌ کما یک‌ بار فوت‌ کردم‌ احساس‌ سبکی‌کردم‌ و خود را میان‌ زمین‌ و آسمان‌ دیدم‌ انجابودم‌ که‌ متوجه‌ شدم‌ پزشکان‌ و پرستاران‌ دارندروی‌ جسم‌ من‌ کار می‌کنند.

شفیعی‌ می‌گوید: با شوک‌ الکتریکی‌ روی‌ من‌کار می‌کردند نتیجه‌ نداد مرا کفن‌ پوش‌ کردن‌مدت‌ ۴۵ دقیقه‌ در کفن‌ بودم‌…

همسرم‌ برایم‌ آش‌ نذری‌ درست‌ کرده‌ بود او به‌همراه‌ سایر اعضای‌ خانواده‌ مشغول‌ پخش‌ آش‌در محله‌ بود که‌ برادرم‌ با منزل‌ تماس‌ گرفت‌ و خبرمرگم‌ را اعلام‌ کرد مراسم‌ آش‌ نذری‌ تبدیل‌ به‌ یک‌مراسم‌ شیون‌ و زاری‌ شد… این‌ شیون‌ و زاری‌ تنها۵۰ دقیقه‌ طول‌ کشید چرا که‌ دوباره‌ با خانواده‌تماس‌ گرفتند و اعلام‌ کردند که‌ من‌ زنده‌ شدم‌.

زمانی‌ در اصطلاح‌ پزشکی‌ خود را شکلات‌ پیچ‌(کفن‌ پوش‌) دیدم‌، زنده‌ بودن‌ را احساس‌ کردم‌…به‌ خیال‌ خودم‌ فریاد می‌زدم‌ که‌ اشتباه‌ می‌کنیددستگاه‌ها را ازمن‌ جدا نکنید این‌ کفن‌ را باز کنیدمن‌ زنده‌ام‌ اما کسی‌ نمی‌شنید همان‌ لحظه‌ خود راروی‌ تخت‌ دیدم‌ از خودم‌ به‌ شدت‌ متنفر بودم‌…
سفر مرگ‌ خود را فقط خودم‌ درک‌ می‌کنم‌.

همسر محمد شفیعی‌ می‌گوید نذر کرده‌ بودم‌ که‌همسرم‌ شفا پیدا کند که‌ خبر فوت‌ او را به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد در نهایت‌ باردیگر اطلاع‌ دادند که‌ محمد زنده‌ است‌… در یکی‌از روزها برای‌ ملاقات‌ او به‌ همراه‌ تمام‌ اهل‌خانواده‌ به‌ دیدار محمد رفتیم‌…

در همان‌ روز بود که‌ پدرش‌ دستمالی‌ را ازجیب‌ خود دراورد که‌ بلافاصله‌ محمد با مشاهده آن‌ دستمال‌ شروع‌ به‌ گریه‌ کرد از او پرسیدم‌ چراگریه‌ میکنی‌ و در آن‌ زمان‌ بود که‌ محمد جریان‌مرگ‌ خود را و دیدار با مرد سفید پوش‌ را توضیح‌داد.

همسر محمد شفیعی‌ به‌ تاثیرات‌ این‌ معجزه‌پرداخت‌ و گفت‌ من‌ اعتقادات‌ دینی‌ را باوردارم‌ معتقدم‌ تا خداوند ما‌ نخواهد هیچ‌برگی‌ از درختی‌ نمی‌افتد طی‌ مدت‌ بیماری‌محمد مدام‌دعا میکردم واکنون‌که‌ این‌ معجزه‌ را دیدم‌ اعتقادم به خدا‌ صد برابر شده است
 

بسم الله الرحمن الرحیم
«قرآن نوری است که در آن تاریکی یافت نمی شود و چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد٬ ریسمانی که رشته ی آن محکم و پناهگاهی که قله ی آن بلند و دریاییست که تشنگان آن٬ آبش را تمام نتوانند کشید و شفادهنده ایست که بیماری های وحشت انگیز را بزداید٬ قرآن بهار دل چشمه های دانش٬ سرچشمه ی عدالت و نهر جاری زلال حقیقت است. پس درمان خود را از قرآن بخواهید و در سختیها از قرآن یاری طلبید و خواسته های خود را به وسیله ی قرآن طلب کنید و با دوستی قرآن به خدا روی آورید زیرا وسیله ای برای تقرب بندگان به خدا٬ بهتر از قرآن وجود ندارد.»

نهج البلاغه قسمتی از خطبه های ۱۹۸ و ۱۷۶ امام علی (ع)

ادامه مطلب ...

سوی مغرب می کشانم دل خویش                       زندگی را سازگارم کم و بیش 

 

هر طرف مرداب غم افتاده است                            زیر انبوه تنان پرور خویش  

زندگی بازیچه آن غول تقدیر است وبس                 کس نداند حال آن طفل فقیر 

   

بخونید وعمل کنید ولذت ببرید ونظر هم ندید

عواملی که سبب بیماریهای قلبی بخصوص ایسکمیک یا کم خونی کرونر ها میشوند.
۱- کشیدن سیگار
۲- فشار خون بالا تر از حد طبیعی.
۳-رژیمهای غذائی ناسالم مانند مصرف زیاد چربی ها بخصوص چربی های جامد مانند پیه و
دنبه و مصرف زیاد نمک طعام. همچنین مصرف زیاد تخم مرغ نیز کلسترول خون را افزایش
میدهد.
۴- عدم انجام کارهای ورزشی.
۵- تماس زیاد با بعضی مواد سمی محیط.
۶- هیجانات روحی و روانی . افسردگی و بیحوصلگی
۷- بالا بودن مقدار کلسترول خون
۸- چاقی و اضافه وزن خارج از اندازه طبیعی.
۹- مصرف داروهای جلوگیری از حاملگی
۱۰- بیماری قند
۱۱- مصرف الکل و مواد مست کننده.
۱۲-مصرف زیاد شیرینی جان.
بیماران مبتلا به ناراحتی های قلبی باید بدانند با وجود داشتن ناراحتی مانند آنژین
صدری و حتی انفارکتوس حاد بافت ماهیچه ای قلب میتوانند یک زندگی طولانی و مفید
داشته باشند و اکثرا مشاهده شده افراد مبتلا به این بیماریها چنانچه روحیه ای قوی
داشته باشند و بیم و نا امیدی بخود راه ندهند زندگی طولانی تری خواهند داشت و این
هم یدان معنا نیست که به پزشک متخصص مراجعه نکنند و تحت نظر پزشک متخصص نباشند.
=================================================

ادامه مطلب ...

بازم من رو می بخشی؟

بازم من رو می بخشی؟

گفتگو با خدا

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم

گفتی: فَإِنِّی قَرِیبٌ

من که نزدیکم (بقره/ 186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم

گفتی: وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ

هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/ 205)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی:  أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ

دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲2 )

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی

گفتی:  وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ

پس از خدا بخواهید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود / 90)

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی : أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ

مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگه روی توبه ندارم

گفتی:   اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِِ

ولی خدا عزیزِ و داناست، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا

خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی:  وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ

به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنم

گفتی:  إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ

خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ

خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا (41) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا

ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)

برای درست کردن زیتون پرورده:

  • یک کیلو زیتون شکسته گوشتی را ساطوری کنید.
    ( البته قبلاً تلخی آن را گرفته اید و هسته آنرا جدا کرده اید!)
  •  ۲۵۰ گرم گردوی آسیاب شده٬
  •  ۵ حبه سیر رنده شده٬
  •  ۵ تا ۷ عدد لیموترش تازه
    (آب انارترش را هم میتوانید به جای لیموترش اضافه کنید.)
  • اگر فصل انار بود یک عدد انار متوسط دون شده!
  • یک قاشق مرباخوری برزگ گلپر ساییده!

همه مواد را باهم درون یک ظرف لعابی خوب هم میزنیم و به مدت نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه بگذارید در یخچال بماند! سپس نوش جان کنید به همراه این آبگوشت خوشمزه! گوارای وجود!

این ترشی را به مدت یک هفته میتوانید نگهداری کنید. 

 

 

 

 

 

 

 


    • این آبگوشت را هفته ای یکبار یا هر دو هفته یکبار مصرف کنید. (در قرآن تقریباً از هر ۷ تا آیه فقط یکی در مورد خوردن گوشت است!)
    • ............................................................................................
    • برای کسانی که:
  • دوران نقاهت بیماری را میگذرانند٬
  • دارای ضعف شدید هستند٬
  • داری بیماری MS هستند٬
  • استخوان درد شدید و یا رماتیسم دارند٬

این غذا خیلی خوب است.

    • بهتر است این آبگوشت را در دیگ سنگی تهیه کنید و در ظرفهای لعابی آن را میل کنید!
    • چقدر میچسبه اگه با سنگک تازه میل کنید!!!
    • برای ترشی این غذا هم از زیتون پرورده و یا ترشی غوره غوره استفاده کنید!

نوش جان! شکر خدا برای این نعمتهای خوشمزه!

 

 

 

 

 

 

 


آماده بشید برای یه آبگوشت عالی و خوشمزه:

بهترین گوشت برای اینکار سر سینه است. سرسینه و سردست را میگیرید با یک قلم گوسفند٬ تمیز میشویید و درون این دیگ سنگی میریزید. درون آن آب بریزید و بگذارید تا جوش بیاید. به محض جوشیدن کف و خونی که بالا میآید را بگیرید. بعد یک پیاز خرد میکنید و ادویه را به آن اضافه میکنید تا آرام آرام بپزد.

ادویه برای این آبگوشت خوشمزه:

به جای رب٬ آب زعفران میزنید. کمی هم دارچین و زنجبیل. معمولاً یک چهارم قاشق چایخوری زعفران٬ یک قاشق چایخوری دارچین و نصف قاشق چایخوری زنجبیل کافی است.

  • داخل این گوشت نخود و گندم با پوست میریزیم.
  •  لوبیا٬ سیب زمینی و گوجه فرنگی نمیریزیم.
  • نمک را هم آخر سر اضافه میکنیم.


سلام! رمضان ماه پاکسازی بدن بر شما مبارک! در یک بدن پاک حتماْ روح شادابی زندگی خواهد کرد. پس لذت زندگی را برای روح شما در پایان رمضان الکریم آرزو میکنیم!

خوشمزه کردن غذا با دیگ سنگی به جای اینکه از زودپز استفاده کنید و سرطان بگیرید٬ بهتره که از دیگ سنگی استفاده کنید. ولی استفاده از دیگ سنگی راه داره: نوع خوب دیگ سنگی باید یکنواخت مشکی باشد و رگه های سفید در آن نباشد. برای آماده سازی آن یک لیتر تا یک و نیم لیتر آب توی آن بریزید و ۲۵۰گرم دنبه را چرخ کنید و به آب اضافه کنید. میگذارید تا حدود یک ساعت بجوشد(بهتر است روی اجاق توری بگذارید تا حرارت به همه جای دیگ منقل شود و دیگ ترک نخورد). بگذارید آرام بجوشد. سپس زیر آن را خاموش کنید و بگذارید تا سرد شود. خنک که شد محتوی آن را بیرون بریزید و آن را بشویید و کنار بگذارید. دیگ سنگی شما برای خوشمزه کردن غذاهای شما آماده است.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سلام...

    • جا افتادن غذا وقتی مشخص میشه که بوی غذا توی خونه پیچیده باشه.
    • اگر گوشت چربی نداشت، مقداری روغن زیتون به خورشت اضافه کنید(چند قاشق). به جای روغن زیتون روغن مایع هم میتوانید اضافه کنید.
    • پوست و تخم لیمو امانی را که جدا کرده بودید بهترین چیز برای کاهش قندخون دیابتی ها است.
    • آب غذا نباید زیاد باشد. اگر زیاد بود زیر آن را زیاد کنید تا آب بخار شود و بعد بگذارید جا بیفتد.
    • اگر لوبیا و گوشت را با هم بپزید لوبیا بوی نامطبوع بعد از پخت خودش را به گوشت میدهد و گوشت دیگر خوشمزه نمیشود. مگر اینکه آن را سرخ کنید و سلامتی خود و خانواده را به خطر بیاندازید!!!

اما نکته مهم که نشانه سلامت و طیب بودن این غذا است:

    • حتما کف و خون گوشت را بطریقی که گفته شد جدا کنید. در آزمایشگاه ها برای کشت میکروب از پنج چیز استفاده می کنند:
      ۱.آب گوشت         ۲.خون          ۳. آگار           ۴. خون آگار           ۵. شکلات!!!
      یعنی شما گوشتی را که بدون جدا کردن کف و خون مصرف میکنید و سرخ میکنید تا خوشمزه شود، باعث پرورش میکرب و کمک به افزایش بیماریهایتان است!!!

راستی پخت این خورشت خوشمزه در حدود یک ساعت تا یک و نیم ساعت طول میکشد! شما میتونید بقیه وقتتون رو با خانوادۀ مهربانتان بگذرانید!

لذت ببرید از نعمتهای خدا در این ماه مبارک!

 

 

 

 

 

 

 

 

 


گوشت تازه گوسفند را که کمی هم چربی داشته باشد با یک دانه قلم تهیه میکنید. گوشت را میشورید و درون قابلمه قرار میدهید. روی آن آب بریزید و بگذارید که بجوشد. بعد از جوشیدن کف و خون موجود درون گوشت بیرون میآید و شما این کف را میگیرید و دور میریزید. مقداری ادویه به محتویات درون قابلمه اضافه کنید. نمک نریزید تا گوشت سریع بپزد. یک پیاز هم در آن خرد کنید. چه گوشت خوشمزه ای بشه این ...

لوبیا قرمز را جدا بگذارید تا بپزد. طوری تنظیم کنید که با گوشت همزمان پخته شوند. اگر گوشت پخت ولی لوبیا هنوز آب داشت در قابلمه را بردارید و شعله را زیاد کنید تا آب آن بخار شود. لوبیای پخته را به گوشت اضافه کنید. یک جوش که خورد سبزی را که قبلاْ پاک کردید و خرد کردید میریزید داخل گوشت و لوبیا.

پوست و تخم های لیمو امانی را جدا کنید و فقط مغز لیمو امانی را داخل قابمله بریزید. الآن درون قابلمه گوشت و لوبیا و سبزی و لیمو امانی داریم(وای...!!!). بگذارید یکی دو جوش بخورد. بعد از پختن سبزی در قابلمه را بردارید، شعله زیر قابلمه را خیلی کم کنید. همانطور که برنج دم میکنید.

حالا توی قابلمه دور غذا شروع میکند به چربی جمع شدن. هروقت تمام سطح غذا رو چربی گرفت، عطر غذا توی خونه میپیچه و خود خورشت قورمه سبزی شما بهتون میگه که آماده است برای سفره پر از مهر شما. ۴، ۵ دقیقه قبل از برداشتن از روی اجاق نمک رو هم به اون اضافه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


...یه کلوچه هم میتونید با خمیری که برای نان درست کردید تهیه کنید. برای این کار کمی خرما و هل ساییده را میان خمیر قرار بدهید و خمیر را روی آن برگردانید و روی ساج آنرا قرار بدهید! برای اینکه خوشمزه تر شود آنرا به شکل دلخواه خود درآورید!!!

با همون روش تهیه نان میتونید نان شیرمال نیز درست کنید. فقط در هنگام تهیه خمیر به جای آب شیر را اضافه کنید و کمی هم شکر سرخ و به همان روش تهیه نان آنرا روی ساج قرار دهید!!!

نوش جان!!!

 

 

 

 

 

 

 

 


سریع شروع کنید:

آرد رو میگیرید و کمی هم مخمر که کرم رنگ و مانند خاکشیر است. یک چونه هم خمیر ترش از نانوایی بگیرید. اگر که ۲ کیلوگرم آرد داشته باشیم یک قاشق مرباخوری بزرگ هم از مخمر (مایه خمیر) لازم داریم. اول آب بریزید و مخمر رو در اون حل میکنید و بعد آرد و خمیر مایه رو اضافه میکنید. حالا یه پارچه تمیز روی خمیر بکشید و بگذارید تا خمیر ور بیاید( به مدت یکی دو ساعت).

برای درست کردن باید از این ماهیتابه های عشایری تهیه کنید. اصطلاحا به آنها ساج میگویند. شبیه دیش ماهواره است! آن را بصورت برعکس روی اجاق بگذارید و اجاق را روشن کنید تا ساج خوب گرم شود. حالا خمیر را روی آن پهن کنید و نان بپزید و از این نعمت خدا لذت ببرید.

 

 

 

 

 

 

 


یه آبمیوه ی خوشمزه و عالی:
         آب سیب با لیموترش تازه!

یه سیب درختی رو از آبمیوه گیری بگذرونید و یه لیموترش تازه هم توی اون بچکونید! وای که چی میشه! فقط دقت کنید که این آبمیوه رو سریع مصرف کنید تا ویتامیناش نپریده!

اما آبمیوه و آب سبزیجات و چطوری بخوریم:

آبمیوه را جرعه جرعه بنوشید و هر جرعه را ۱۰ ثانیه در دهان بچرخانید تا خوب با بزاق دهان مخلوط شود و برای هضم در معده آماده شود. این زمان برای آب سبزیجات ۱۵ ثانیه است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ماهی به این خوشمزگی رو چطوری میل کنیم...

حالا که این ماهی را چطوری میل کنیم: داخلی یک سینی قشنگ چینی بگذارید. اطراف آن مقداری سبزیجات مانند جعفری خرد کنید. مقداری زیتون و نصفه لیموترش بگذارید. مقداری چهارمغز (پسته٬ بادام٬ گردو٬ فندق) یا پودر گردو روی ماهی بریزید. حتماْ بصورت پودر باشد. بهتر است که همراه ماهی پودر چهار مغز٬ خرما٬ گردو٬ پودر نارگیل و شکلات صبحانه میل کنید. برای هر نفر یک قاشق تا یک قاشق و نصفی شکلات صبحانه در یک ظرف کنار بشقاب مهمانتان بگذارید تا همراه ماهی میل کنند. اگر ماست توی سفره شما باشد و همراه ماهی میل کنید٬ تیر خلاصی خورده و همانجا پای سفره بخواب ناز خواهید رفت. اگر خواستید همراه با ماهی برنج هم میل کنید٬ آنرا بصورت شوید باقالی پلو درست کنید و برنج آنرا هم آبکش نکنید. بهتر است که این غذا را با دست بخورید. در دستشویی٬ مایع دستشویی و برس یقه شور بگذارید و زیر ناخن هایتان را با یقه شور تمیز کنید. از حوله هم استفاده نکنید. غذا را با انگشت شصت و دو انگشت کناری آن میل کنید (شصت و دو) تا لقمه های کوچک بردارید. قبل از شروع٬ خوب سفره رنگینتان را نگاه کنید و لذت ببرید. بعد همان انرژی را که با چشمانتان به غذا داده اید با انگشتانتان به خودتان برگردانید(دارید با دست غذا میخورید مگه نه؟!)  

 

 

 

 

 

 


سعی کنید ماهی جنوب بگیرید٬ ماهی های شمال آلودگی زیاد دارند. ماهی های جنوب نظیر حلوای سیاه٬ حلوای سفید و حلوای بندری٬ شوریده٬ سرخو٬ سنگسر٬ حامور و ...

برای پختن یه ماهی بسیار خوشمزه آماده باشید:

دست به ترکیب ماهی نزنید. پوست آنرا بکنید٬ آب شش و چشم ها را در بیاورید و بعد شکم آنرا خالی کنید. ماهی را تمیز میشورید و حتی دم آن را نمیبرید! به هیچ چیز آن دست نزنید. پس از شستن درون صافی بگذارید تا کمی رطوبت آن گرفته شود. مقداری نمک به همه جای آن بپاشید(حتی درون شکم). دوحبه سیر را رنده کنید و به همه جای ماهی بمالید.  در کف ماهیتابه ای که در داشته باشد یک عدد پیاز نسبتاْ درشت را خلال کنید. ماهی را در دست بگیرید و ادویه ماهی را به همه جای آن بپاشید بطوری که یک لایه نازک از آن روی ماهی باشد و آنرا درون ماهیتابه به روی پیازها بگذارید. درب ماهیتابه را ببندید و آنرا به مدت نیم ساعت درون یخچال قرار بدهید.

سپس دو یا سه قاشق غذاخوری آب بریزید و دو سه قاشق هم روغن مایع بریزید. اینها را روی ماهی نریزید!!! ماهیتابه را به شعله کم روی اجاق حرارت بدهید(مثل دم کردن برنج). هر موقع آب بخار شد و رسید به روغن٬ ماهی شما آماده است(حدوداْ ۱۵ تا ۲۰ دقیقه).

این ماهی فوق العاده خوشرنگ و خوشمزه خواهد شد!

 

 

 

  

 

 


ادویه های مورد نیاز:

زعفران یک مثقال٬ زنجبیل دو مثقال٬ دارچین ۱۰ مثقال٬ فلفل سیاه یک مثقال٬ میخک نیم مثقال٬ زردچوبه ده مثقال و کمی هم زیره سیاه (حدوداْ ۵ مثقال)

همه اینها را مخلوط میکنید و در یک شیشه دربسته نگهداری کنید و همواره در منزل داشته باشید(خراب هم نمیشود). یک نمکدان با سوراخهای کمی درشت تر از حد معمول تهیه کنید و مخلوط را در آن بریزید. این ادویه ی ماهی شماست...

 

 

 

 

اول:

یکی از چیزهایی که از خوردن آن منع میشوید٬ گوشت مرغ است. چون که امروزه در مرغداریها٬ به مدت ۴۸ تا ۵۰ روز مرغ را بیدار نگه میدارند تا بیشتر رشد کنند که این امر باعث میشود که اسیدلاکتیک بسیار زیادی در بدن آنها تولید شود که این برای بدن بسیار مضر است. از طرفی به آنها کلرامفنیکل نیز تزریق میکنند که باعث سرطان خون در انسان میشود. این ماده بیشتر در استخوان مرغ جمع میشود که اغلب شما از آب آن برای درست کردن سوپهای خوشمزه استفاده میکنید.

حالا یه جوجه کباب خوشمزه بدون استفاده از گوشت مرغ:

گوشت کوسه ای را که خریداری میکنید بدهید تا پوست آن به همراه تیغه وسط آنرا جدا کنند(پوست ضخیمی دارد). گوشت آنرا قطعه قطعه کنید(مانند جوجه کباب). یک ربع درون ظرف پر از آب بگذارید و بعد آنقدر گوشت ها را بشویید تا دیگر کف از آن بیرون نیاید(کف سفیدی دارد). بعد آنرا درون صافی بریزید و بعد در یک ظرف لعابی(گلی) بریزید. اول پیاز را در ظرف خلال کنید. بعد ماهی را به آن اضافه کنید. چند قاشق روغن زیتون ( حدوداْ ۲ تا) روی آن بریزید و کمی هم زعفران آب کرده به آن اضافه کنید. ادویه ماهی را به مقدار کم اضافه کنید و چند قاشق لیموترش تازه را روی آن بریزید. این را خوب به هم بزنید و یک کیسه فریزر روی آن قرار دهید. حدود نیم ساعت تا سه ربع ان را درون یخچال قراربدهید و بعد آن را به سیخ میزنیم. از تکه های درشت شروع کنید تا به تکه های کوچکتر. مقداری هم فاصله بین تکه ها بگذارید و آنرا روی منقل کباب کنید.

بقدری این جوجه کباب خوشمزه خواهد شد که همه مهمانان شما شگفت زده میپرسند که از چه گوشتی برای درست کردن آن استفاده کرده اید؟ نوش جانتان.

 

 

 

 

 

انواع کلم٬ کاهو٬ خیار کامل(یعنی با پوست و ته)٬ هویج٬ جوانه گندم٬ چند قاشق جوانه آلفا آلفا یا یونجه و چندتا قاشق شبدر٬ پونه کوهی٬ ۲ قاشق کشمش شسته شده٬ حدوداْ ۱۵ تا ۲۰ تا مغز بادام خام و یک عدد سیب درختی را با پوست و دانه(دانه همه میوه جات ضدانگل هستند) خرد کنید. داخل سالاد یک لیمو ترش تازه  و چند قاشق روغن زیتون بریزید و آخر سر هم سبزیجات معطر بریزید.

این یک سالاد فوق العاده خوشمزه ایست و دارای پروتئین٬ قند٬ چربی و ویتامین است.

یادتون نره با شصت و دو میل کنید و خوب بجوید! حتماْ سالاد را قبل از غذا میل کنید و بهیچوجه قبل از غذا سوپ نخورید! اگر دوست داشتید سوپ را آخر میل کنید.

 

 

 

ادامه مطلب ...